Mohsen Nakhaei

Master's Student in the Field of Health, Safety and Environmental Management / Shahid Sadoughi University of Medical Sciences, Yazd, Iran
۷۳ مطلب با موضوع «گاه نوشت :: اجتماعی» ثبت شده است
گاهی باید از خودت بترسی !

گاهی باید از خودت بترسی !

محسن نخعی
محسن نخعی چهارشنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۱۹ ق.ظ

گاهی باید از خودت بترسی !

اون‌ موقعی که کسی یا کسانی از شما تعریف کردن که شما خیلی می‌دونی، خیلی بلدی، متفکری و اندیشمندی، اون‌موقعی هست که باید بترسی.

 از خودت، جهلت، احتمالا جهل مرکبت، این‌ که همون عده رو هم گمراه کنی با نادانیت، این‌ که خوش‌حال بشی از این‌که طرفدار پیدا کردی، مرید پیدا کردی، مراد عده‌ای شدی.

اون‌موقع باید خودت رو جمع کنی.

وقتی متمرکزی برنده ای

اون روزی که آدم متوجه می‌شه هیچ‌کس جز خودش قرار نیست مشکلات و مسائل‌ش رو توی زندگی حل کنه، به مراتب تمرکزش به صورت قابل توجهی روی زندگی‌ش بالا می‌ره.

هرچی زودتر این مواجهه با واقعیت پیش بیاد، زودتر متمرکز می‌شی و برنده‌ای.

محسن نخعی
محسن نخعی پنجشنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۱، ۱۰:۱۶ ب.ظ

انگیزه و تعهد

انگیزه و تعهد، دو مفهوم مهم در رویکرد ما به نقش‌هامون در زندگی هست.

خیلی وقتا کارها رو با انگیزه شروع می‌کنیم، اما به هر دلیلی این انگیزه کاهش پیدا می‌کنه، یا حتی به ضد انگیزه تبدیل می‌شه. در این شرایط باید با کاری که شروع کردیم، نقشی که پیدا کردیم و مسیری که آمدیم چه کنیم؟ آیا باید سعی کنیم همیشه با انگیزه باشیم و انگیزه‌هامون رو بالا نگه داریم، یا میخ تعهد رو محکم بکوبیم؟

گویا انگیزه یک نیروی متلاطمه و ثبات‌ش نسبت به تعهد خیلی کم‌تره. اگر بنا باشه به انگیزه اصالت بدیم، زندگی‌مون مملو از کارهای نیمه خواهد شد. شاید خودمون هم تبدیل به آدم نصفه و نیمه بشیم: تا جایی که انگیزه داریم ادامه میدیم و بعد هم که انگیزه فروکش کرد، دیگه خبری از ماندن و ادامه دادن نیست.

راه حل چیه؟

به نظرم باید از ابتدای قبول نقش و انجام یک کار، اگر انگیزه نداریم، متعهد نشیم و اگر انگیزه داریم؛ تعهد رو بگذاریم به‌عنوان اصلی‌ترین دلیل و شاکله‌ی ذهنی‌مون نسبت به اون کار و دیگه به هیچ‌وجه به انگیزه توجه نکنیم. توجه انگیزه برای شروع خوبه و برای ادامه بسیار بد!

اون موقع در شرایط سخت و بحرانی هم، ادامه میدیم

محسن نخعی
محسن نخعی چهارشنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۱، ۱۲:۴۳ ب.ظ
دشمن با شکوه با رفیق چاپلوس ؟!

دشمن با شکوه با رفیق چاپلوس ؟!

محسن نخعی
محسن نخعی پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۰، ۰۳:۴۶ ب.ظ

دشمن با شکوه با رفیق چاپلوس ؟!

دوستی با دشمن با شکوه را بیشتر می‌پسندم، تا رفیق چاپلوس، که اولی اگر می‌زند خالی از کینه و حسادت است، دومی اما شب و روز خواب ندارد، تا سیاهی‌ات را ببیند، دشمن همواره نقطه‌ای از تو را می‌بیند که تو در خیال خودت هم نخواهی دید، چاپلوس اما مانند عینکی می‌ماند که از تو و دردهایت نقابی خوش رنگ برایت شرح می‌دهد.

ایده انتخاب بین بد و بدتر

انتخاب بین بد و بدتر ایده‌ای‌ست احمقانه، این الگوی فکری مردمان در یک جامعه سرکوب شده است، در رابطه، تعاملات اجتماعی، مسیر‌های انتخاب زندگی و هر آن چیزی که قابل به تعمیم است. ما با انتخاب «بد» همواره مسیری برای تعالی‌ بدتر شدن را تعیین می‌کنیم، مانند پناه آوردن از شر یک متجاوز بد به یک متجاوز مهربان‌تر، ما از جایی «بد» بودن را از یاد خواهیم برد و زود فراموش خواهیم کرد که بین بد و بدتر ما «بد» را انتخاب کرده‌ بودیم، در نتیجه سعی در توجیه انتخاب بد داریم و میلی عمیق به خوب جلوه دادن «بد». ما با انتخاب «بد» به آن فرصتی برای « بدتر شدن می‌دهیم». گاهی نباید برای پناه بردن از طغیان یک اقیانوس، به فاضلاب تکیه کرد.

محسن نخعی
محسن نخعی پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۰، ۰۱:۴۶ ب.ظ

تکبر به تواضع

«تکبر به تواضع»، روی دیگرِ سکه‌ی «جهل به علم» است؛ و شاید زننده‌ و شیادانه‌تر! برای متواضع بودن، باید دارای «چیزی» بود؛ مثلاً علمی داشت یا هنری. باید کاری کرده باشی، مثلاً ایثار، فداکاری یا ایستادگی. چه‌بسیار کسانی که خودِ «تواضع» را جایگزینِ «چیزی برای تواضع داشتن» کرده‌اند.

 

از طرفی «جهلِ به علم» متفاوت است با علم به جهلِ خویش. جهلِ به علم یعنی ندانی که چه‌چیزهایی می‌دانی و چه ویژگی‌هایی داری. و خود را کوچک بشماری.

 

خودکم‌بینی و خودبزرگ‌بینی از همین دو جنس‌اند؛ هردوشان زننده و احمقانه و دور از واقعیت.

محسن نخعی
محسن نخعی دوشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۰، ۰۶:۲۳ ب.ظ

عشق

عشق یکی‌ات نمی‌کند با معشوق؛ در فضایی رهایت می‌کند؛ میانِ وحشت و شوق، وحشت از یکی نشدن و اشتیاق برای یکی شدن. عشق هم‌رده‌ی ایمان، فضایِ «اگر نشد چه؟» است. «می‌شود» و «نمی‌شود» یا وصل و فراق، مراتب‌اند؛ نه راتب. در عاشقی مرتب سَر می‌روی، چون روی شعله‌ای.

محسن نخعی
محسن نخعی يكشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۰، ۰۱:۵۰ ق.ظ

جوکر و امثالهم

حالا که کمی سن و سال گرفتیم، می‌فهمیم معلم حق داشت وقتی می‌گفت «اگه چیزِ خنده‌داری هست بگید ماهم بخندیم!»

یکی ادای الاغ در می‌آورد، یکی سگ می‌شود، یکی موس‌موس می‌کند، دیگری به‌کسوتِ یک دلقکِ نابلد در می‌آید، برای آنکه از جیبِ این مردمِ پس‌رفته از لحاظ فرهنگی، پولی بدزدند و پشتِ «مردم نیاز به شادی دارند» پنهان شوند. مارکس می‌گفت «وقتی می‌گوییم پیشرفت، باید بپرسیم: برای چه کسانی؟»؛ یعنی کدام «مردم» و کدام «نیاز»؟ به‌راستی مردم چه‌کسانی هستند؟ خم‌شدگانِ زیرِ بارِ فقر و گرانی و فلاکت و افسردگی و نومیدی؟ یا لمپن‌های بی‌تأثیر در جامعه؟
کدام «نیاز»؟ نیاز به خندیدن؟ پس چرا باستر کیتون، چاپلین، لوید، لورل و هاردی و مابقیِ کمدین‌ها، بجای ساختِ «جعبه‌ی موسیقی» و «سوپ اردک» و «عصر جدید» و «هفت شانس»، دورِ هم جمع نمی‌شدند و دلقک‌بازی نمی‌کردند؟ هوش‌شان کم‌تر بود؟ خلاق‌نبودند؟ شعورِ سینمایی نداشتند؟ خیر! انسان بودند و برای «انسان» می‌ساختند!

این اراذل، آیا درحالِ خنداندنِ مردم هستند یا خندیدن به آنها؟ راست می‌گفتند: «در سرزمینی که سایه‌ی کوتوله‌ها بلند شد، خورشید درحالِ غروب کردن است».

محسن نخعی
محسن نخعی سه شنبه, ۷ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۲۶ ق.ظ

اعتقادِ بی نقص و در حد کمال بودن

در ستایش «نشدن‌ها و زندگی» اکثر اوقات زندگی با واقعیات ذهنی ما در تضاد است، چیزی در بطن زندگی نهفته است که ما را دچار نوعی اعتیاد می‌کند، نوعی اعتیاد به ایده‌آل‌گرایی که خوراک‌اش را از کودکی با «آدم خوب» «آدم بد» برایمان نهادینه کرده‌اند، قابی که فیلم‌ها، کتاب‌ها و رسانه از یک زندگی بدون نقص و ایده‌آل برایمان طراحی کرده‌اند و موجی از اعتیاد «همیشه بی نقص بودن و در حد کمال بودن» را به جان ما می‌اندازند. امروز که در این قسمت از زندگی که قدم می‌زنم چیزهایی را خوب متوجه شده‌ام، یاد گرفتم خودم را بخاطر خطاها و حماقت‌هایم ببخشم، همه ما به نوعی احمقیم. اینکه خواستن همیشه نشانه توانستن نیست، حتی توانایی به معنی توانستن نیست‌، ما در دنیایی از سناریو ها متولد شده‌ایم که هیچ کنترلی روی شرایط نداریم ولی در عین حال توهم آزادی اراده و توهم توانستن داریم. ما تلاش می‌کنیم به امید بهتر شدن نه حتما موفق شدن.

محسن نخعی
محسن نخعی دوشنبه, ۸ آذر ۱۴۰۰، ۰۵:۵۷ ب.ظ

مدلی از تنهایی

به نظرم مدلی از تنهایی هم وجود دارد که با ساختن حالتی از اشتیاق  ‌تو را در یک  چارچوب نگه می دارد،

نوعی لذت از تباهی،

مثل کشیدن پتوی دم صبح در یک روز برفی کنار بخاری،

خبر بد اینکه لذت اش مثل سراب است،

هیچ وقت تشنگی ات را برطرف نمی کند،

یدار که می شوی میبینی گیج و گنگ در مسیر یک هزارتویی.

محسن نخعی
محسن نخعی شنبه, ۶ آذر ۱۴۰۰، ۰۶:۵۲ ب.ظ
۱ ۲ ۳ ---- ۶ ۷ ۸ بعدی